معصومه و روی دیگر زندگی

معصومه و روی دیگر زندگی – از مجموعه خاطرات روزانه یک فراکاو-
معصومه زنی ۴۱ سال به دلیل داشتن افسردگی مراجعه نموده است. او در ۲۱ سالگی با یک ازدواج سنتی به همسری مردی درآمد که هیچ رغبتی برایش نداشت و تنها برای فرار از زیر نگاه دیگران در روستا تن به این ازدواج داد.
همسر معصومه بعد ار ۲ ماه دچار اعتیاد شد و او هر چه در توانش بود خرج ترک اعتیاد همرش کرد. علت اعتیاد همسر را، لذت بیشتر زناشویی می داند. بعد از گذشت ۴ سال و ترک و لغزش های زیاد هیچ نتیجه ای شیرین تر از تلخ کامی اعتیاد به شیره تریاک برایش خوش تر نبود! با این همه آنها بعد از گذشت ۱۱ سال دارای دو فرزند شدند و بچه های نیز مشکلات وی را بنا به گفته اطرافیان تبدیل به شکلات نکرد 🙁
معصومه تصمیم جدی را گرفته بود و مصمم که از همسرش جدا شود بعد از گذشت مدت ۶ ماه بالاخره از همسرش با کلی امید و شادی جدا شد. احساس آزادی می کرد و از اینکه می تواند از زیر یوغ اعتیاد لعنتی بیرون آید خوشحال بود. بعد از یک هفته به دلیل حالت تهوع های زیاد روزانه به پزشک مراجعه نمود و پزشک تشخیص حاملگی داد!

اعتیاد زنان
دنیا رو سرش خراب شد و هر آنچه رشته بود را پنبه دید. ۲ روز از این سردرگمی گذشت و فکری به ذهنش خطور کرد که بچه را سقط کند. او این بچه را نمی خواست و بچه ای که خاطرات تلخ طلاق را برای وی تداعی می کرد بیشتر رنجش می داد.
برای سقط جنین تصمیم گرفت که خود را از پله های ساختمان بر روی شکم به سمت پایین بیاندازد. با انجام این کار با توجه به خون ریزی داخلی و فوت جنین برای درمان به بیمارستان منتقل شد. هیچ کس از این که این یک حرکت عمدی بود خبردار نشد. هیچ کس.
بعد از بهبودی و مرخصی از بیمارستان اکنون او دوباره به فکر اینده افتاد اما عذاب وجدان گریبانش را گرفته بود و به بی گناهی جنین و گناهکار بودنش روزها می اندیشید. خوابش آشفته شد و میزان اشتهای وی به شدت کم شد.
روابط اجتماعی ضعیف و ضعیف تر شد تا جایی که برای تامین هزینه زندگی به کارگری می پرداخت و دو فرزندش را با کلی فکر و خیال بزرگ می کرد. خلق معصومه افسرده شد و به دلیل دردهای جسمانی بعد از سقط که هیچ گاه بهبود نیافتند شروع به سومصرف تریاک نمود.
بله او قدم در راه همسرش نهاده بود.

یک فراکاو

عاشق روانشناسی و گفتگو درباره اون هستم. در ۱۴ سال گذشته با علاقه در حوزه وب با تمرکز بر روی موضوع روانشناسی فعال بوده و هستم. /// جهان بیمار و رنجور است/// دو روزی را كه بر بالین این بیمار باید زیست/// اگر دردی ز جانش برندارم ناجوانمردی است

نوشته های مشابه

‫5 دیدگاه ها

  1. متاسفم . وقتی چنین روایت هایی را که میشنویم خیلی ها میکن بابا داستانه !!!! همه ما نقل یک داستانیم چه وافعی چه دور از واقعیت اما کیه که از اون درس بگیره !!!!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا